ذبیح الله نعیمیان

مصاحبه با حجت الاسلام و المسلمین دکتر ذبیح الله نعیمیان : تبیین فقه حکومتی در اندیشه سیاسی مقام معظم رهبری بر بنیان نظریه قرآنی ولایت

مصاحبه علمی با حجت الاسلام و المسلمین دکتر ذبیح الله نعیمیان

موضوع: تبیین فقه حکومتی در اندیشه سیاسی مقام معظم رهبری بر بنیان نظریه قرآنی ولایت

 

اشاره

مصاحبه پیش رو تلاشی  است روش‌مند برای کشف آن «مفهوم-کلید» که فهم سایر ابعاد اندیشه سیاسی ایشان را ممکن می‌سازد. این گفتگو به شکلی مستدل نشان می‌دهد که چگونه مفهوم محوری «ولایت»، از یک توصیه اخلاقی به بنیان یک «نظام سیاسی-اجتماعی» تبدیل شده و نقشه راه گذار از «فقه حکومتی» به «حکمرانی تمدنی» را ترسیم می‌کند.

استاد نعیمیان در یک سیر منطقی، از «زیست قرآنی» مقام معظم رهبری آغاز کرده و با تفکیک دو مقطع «مبارزه» و «نظام‌سازی»، چارچوبی دقیق برای فهم تطور و عمق این اندیشه ارائه می‌دهند.

بخش اول: مبانی معرفت‌شناختی؛ از قرآنِ فردی به قرآنِ حکمرانی

پرسش ۱

برای ورود به بحث حکمرانی قرآنی در اندیشه مقام معظم رهبری، نیازمند یک نقطه عزیمت دقیق هستیم. رهبری، قرآن را کتاب جامعه‌سازی می‌دانند. لطفاً تبیین بفرمایید که برای فهم این نگاه، از چه مبنای معرفت‌شناختی و چه قرائتی از قرآن باید آغاز کنیم؟ چگونه می‌توان از یک متن که غالباً فردی تلقی شده، به یک سند راهبردی برای حکمرانی رسید؟

پاسخ

برای فهم دقیق اندیشه قرآنی حضرت آقا، باید به یک نکته کلیدی و ممتاز توجه کرد: اندیشه ایشان محصول یک «زیست قرآنی» در بستر تحولات عینی اجتماعی و سیاسی است. به این معنا که فهم ایشان از قرآن، یک فهم انتزاعی، آکادمیک و محصور در کتابخانه نیست، بلکه در میدان عمل و در متن تعاملات اجتماعی-سیاسی شکل گرفته، آزموده شده و تکامل یافته است. این نقطه عزیمت، تمام تحلیل را از رویکردهای تفسیری محض متمایز می‌کند.

این رویکرد پویا را می‌توان در دو مقطع زمانی متمایز تحلیل کرد که هر کدام، کارکرد خاصی از قرآن را برجسته می‌سازد:

۱. دوران پیش از انقلاب (مقطع تأسیس / دوره مَکّی):

در آن دوره، هدف اصلی، «مبارزه»، زمینه‌سازی برای یک تحول بنیادین اجتماعی و براندازی حکومت طاغوت بود. طبیعتاً در چنین فضایی، مواجهه با قرآن نیز متمرکز بر آیاتی بود که به این هدف خدمت می‌کرد. همان‌طور که پیامبر اکرم (ص) در مکه، بر آیات مرتبط با «بعثت»، توحید و نفی شرک و طاغوت تمرکز داشتند، مبارزین مسلمان و در رأس آن‌ها حضرت آقا، توجه ویژه‌ای به آیات قیام، جهاد، صبر، و مرزبندی هویتی با کفر و استکبار داشتند.

در این مقطع، قرآن به مثابه یک «مانیفست انقلابی» عمل می‌کرد که وظیفه‌اش بسیج نیروها، مشروعیت‌بخشی به مبارزه و ایجاد حرکت اجتماعی بود. در اینجا، هنوز ساختارسازی‌های پیچیده حکومتی در اولویت نبود؛ اولویت با «تغییر» بود.

۲. دوران پس از انقلاب (مقطع تثبیت / دوره مَدَنی):

با پیروزی انقلاب اسلامی و ورود به مرحله تأسیس و تثبیت حکومت، نیازها و اولویت‌ها به کلی تغییر کرد. در این مقطع جدید، تمرکز ایشان، چه در درس‌های تفسیر و چه در بیانات عمومی، از «انقلابی‌گری» به سمت «نظام‌سازی» تغییر جهت داد. رویکرد از «نفی وضع موجود» به «اثبات و ساختارسازی وضع مطلوب» تکامل یافت.

به همین دلیل، سوره‌ها و آیات «مدنی» که به تشریع احکام اجتماعی، تبیین مناسبات، نظام‌سازی، روابط بین‌الملل و اصول حکمرانی می‌پردازند، محوریت یافتند. در این دوره، قرآن از یک مانیفست انقلابی، به «قانون اساسی» و «نقشه راه حکمرانی» برای اداره جامعه اسلامی تبدیل شد.

بنابراین، این دوگانه‌ی «مکه» و «مدینه» یا «تأسیس» و «تثبیت»، یک کلیدواژه تحلیلی قدرتمند برای فهم تطور و عمق نگاه راهبردی ایشان به قرآن است. این دوگانگی نشان می‌دهد که قرآن در نگاه ایشان، متنی تک‌بعدی نیست، بلکه کتابی است که در هر مرحله از حیات اجتماعی، ظرفیت‌های متناسب با آن مرحله را آشکار می‌سازد.

پرسش ۲

این رویکرد جامعه‌نگر و سیاسی به قرآن که شما به آن اشاره کردید، در دوران مبارزات پیش از انقلاب چه تفاوتی با دوران استقرار نظام جمهوری اسلامی پیدا می‌کند؟ به عبارت دیگر، آیا قرآن در مرحله «تأسیس» یک نظام، همان‌گونه خوانده می‌شود که در مرحله «تثبیت» آن؟

پاسخ

بله، قطعاً تفاوت دارد. این تفاوت صرفاً در انتخاب آیات نیست، بلکه در «نظامِ فهم» و نوع پرسش‌هایی است که از قرآن پرسیده می‌شود.

۱. در مرحله تأسیس (پیش از انقلاب):

رویکرد، یک رویکرد «مبارزاتی» و «حرکت‌آفرین» بود. سوال اصلی از قرآن این بود: «چگونه می‌توان وضع موجود را بر هم زد و یک حرکت اجتماعی عظیم برای نفی طاغوت ایجاد کرد؟» بنابراین، آیات «مکی» که ناظر به قیام، بعثت، مرزبندی با شرک و ایجاد امت واحده در برابر جبهه کفر هستند، در کانون توجه قرار داشتند. در این مرحله، قرآن به مثابه یک «مانیفست انقلابی» برای بسیج نیروها، مشروعیت‌بخشی به مبارزه، و الهام‌بخشیدن به حرکت عمل می‌کرد.

۲. در مرحله تثبیت (پس از انقلاب):

با استقرار حکومت، پرسش‌ها از قرآن تغییر ماهیت داد. سوال محوری این شد: «اکنون چگونه باید یک نظام عادلانه ساخت و جامعه را بر اساس اصول الهی اداره کرد؟» در اینجا رویکرد از «انقلابی‌گری» (نفی وضع موجود) به سمت «نظام‌سازی» (اثبات و ساختارسازی وضع مطلوب) تغییر جهت داد. به همین دلیل، آیات و سوره‌های «مدنی» که به تشریع احکام، تبیین مناسبات اجتماعی، حدود و ثغور جامعه اسلامی، و اصول حکمرانی می‌پردازند، محوریت پیدا کردند. در این مرحله، قرآن به عنوان «قانون اساسی» و «نقشه راه حکمرانی» مورد رجوع قرار می‌گیرد.

با این حال، نکته بسیار کلیدی این است که با وجود این تفاوت در رویکرد، یک «نخ تسبیح» و مفهوم مشترک، این دو دوره را به شکلی منسجم به هم پیوند می‌دهد و آن، مفهوم محوری «ولایت» است.

  • در دوران مبارزه، «ولایت» محور انسجام و همبستگی نیروهای انقلابی بود.
  • در دوران تثبیت، «ولایت» به معماری و ستون فقرات نظام سیاسی-اجتماعی تبدیل شد.

بنابراین، «ولایت» صرفاً یک مفهوم مشترک نیست، بلکه منطق حاکم بر هر دو دوره است که در مرحله اول، کارکرد مبارزاتی و در مرحله دوم، کارکرد نظام‌سازی خود را آشکار می‌کند. همین پیوستگی است که «ولایت» را به شاه‌کلید فهم اندیشه قرآنی رهبری تبدیل می‌کند.

بخش دوم: مفهوم‌پردازی «ولایت»؛ کلیدواژه مرکزی برای فهم نظام سیاسی

پرسش ۳

با این مبنای معرفت‌شناختی، اگر بخواهیم یک «مفهوم-کلید» را در منظومه فکری-قرآنی رهبری شناسایی کنیم که قفل فهم سایر مفاهیم سیاسی را باز کند، آن مفهوم چیست؟ حضرتعالی در مطالعات خود به کدام نقطه کانونی رسیده‌اید؟

پاسخ

بدون شک، آن مفهوم-کلید، واژه و مفهوم «ولایت» است. این صرفاً یک انتخاب از میان چندین مفهوم نیست؛ «ولایت» در اندیشه ایشان، شاه‌کلید و معماری کلان فهم کل نظام سیاسی اسلام است. این نتیجه‌ای است که من پس از یک دوره کار پژوهشی و حساسیت شخصی به آن دست یافتم و با شگفتی متوجه شدم حضرت آقا بسیار پیش‌تر و با عمق و جامعیتی بی‌نظیر، این مفهوم را به عنوان ستون فقرات اندیشه سیاسی خود برجسته کرده‌اند.

جذابیت بحث ایشان برای من از این جهت بود که «ولایت»، همان نخ تسبیحی است که در پاسخ قبلی به آن اشاره شد. این مفهوم، به شکلی کاملاً محوری، منطق حاکم بر دوران «مبارزه» (پیش از انقلاب) و دوران «نظام‌سازی» (پس از انقلاب) را به هم پیوند می‌دهد. این پیوستگی نشان می‌دهد که «ولایت» صرفاً یک مفهوم فقهی یا کلامی فرعی نیست، بلکه منطق بنیادین حاکم بر کنش سیاسی ایشان در تمام مراحل است.                  متأسفانه، بزرگترین مانع برای فهم این نگاه عمیق، یک فاجعه معنایی در ترجمه‌های رایج است. در بسیاری از ترجمه‌های قرآن، ادعیه و زیارات، این مفهوم بنیادین به معانی سطحی و فردی‌ای چون «دوستی» و «محبت» تقلیل داده شده است. در حالی که این‌ها تنها یکی از کاربردها و لوازم «ولایت» هستند، نه هسته مرکزی معنای آن. تقلیل دادن «ولایت» به دوستی، عملاً آن را از تمام ظرفیت‌های سیاسی و نظام‌ساز خود تهی می‌کند و یک مفهوم استراتژیک را به یک توصیه اخلاقی فرو می‌کاهد. معنای اصلی و ریشه‌ای آن، که مبنای یک نظام سیاسی و اجتماعی قرار می‌گیرد، بسیار عمیق‌تر و ساختاری‌تر است.

پرسش ۴

شما بر مفهوم «ولایت» تأکید فرمودید و به کج‌فهمی‌های رایج در ترجمه آن به «دوستی» اشاره کردید. لطفاً ابعاد دقیق لغوی و اصطلاحی این واژه را تبیین کنید. چرا درک دقیق این مفهوم به معنای «پیوند و درهم‌تنیدگی نظام‌مند» تا این حد در ترسیم یک الگوی سیاسی اهمیت دارد؟

پاسخ

دقیقاً نکته همین‌جاست. برای فهم این کلیدواژه، باید از کاربردهای رایج آن عبور کرده و با یک تفکیک روش‌شناختی، به ریشه و هسته مرکزی معنای آن بازگردیم.

۱. هسته معنایی: «پیوستگی ساختاری و بدون فاصله»

ریشه لغوی «ولایت»، برخلاف تصور رایج، «دوستی» نیست. هسته مرکزی این واژه، یک «درهم‌پیچیدگی»، «پیوستگی عمیق» و «اتصال بدون فاصله» است. حضرت آقا در تحلیل‌هایشان مستقیماً به سراغ همین معنای اصلی و بنیادین می‌روند. یعنی دو چیز آن‌چنان به هم متصل و مرتبط‌اند که هیچ حائل و فاصله‌ای میانشان نیست. این یک ارتباط وثیق، ساختاری و ناگسستنی است.

 

 

۲. تفکیک میان «هسته معنایی» و «لوازم و مصادیق» آن

مفاهیمی مانند «سرپرستی»، «نصرت (یاری کردن)» و «محبت (دوستی)»، هسته معنایی ولایت نیستند؛ بلکه این‌ها کاربردها، لوازم و مصادیق مختلفی هستند که از آن «پیوستگی» بنیادین نشأت می‌گیرند.

به عنوان مثال:

  • وقتی این پیوستگی ساختاری به گونه‌ای است که یکی محور و پیشواست و دیگری پیرو، لازمه‌ی آن «سرپرستی» می‌شود.
  • وقتی این پیوستگی در قالب حمایت و پشتیبانی در یک جبهه واحد بروز می‌کند، «نصرت» نام می‌گیرد.
  • وقتی جنبه عاطفی این اتصال ناگسستنی برجسته می‌شود، «محبت» نامیده می‌شود.

جالب اینجاست که قرآن این واژه را به صورت دوطرفه و حتی برای جبهه باطل نیز به کار می‌برد. مثلاً از «اولیای شیطان» سخن می‌گوید که هم به معنای «سرپرستان» جبهه باطل و هم «پیروان» و هم‌پیمانان آن‌هاست. این نشان می‌دهد که وجه مشترک در تمام کاربردها، همان «هم‌پیوستگی و جوشیدگی در یک ساختار واحد» است، نه الزاماً یک رابطه عاطفی مثبت.

۳. اهمیت سیاسی و نظام‌ساز این درک از ولایت

اینجاست که آن جهش مفهومی رخ می‌دهد و فاجعه تقلیل‌گرایی آشکار می‌شود:

  • اگر «ولایت» را «دوستی» ترجمه کنیم، آن را به یک مفهوم اخلاقی-فردی فروکاسته‌ایم که حداکثر می‌تواند توصیه‌ای به روابط حسنه باشد و فاقد هرگونه ظرفیت نظام‌سازی است.
  • اما اگر «ولایت» را به معنای هسته‌ای آن، یعنی «پیوند و درهم‌تنیدگی ساختاری» بفهمیم، آنگاه به یک مفهوم بنیادین سیاسی-اجتماعی دست یافته‌ایم. در این نگاه، جامعه اسلامی یک توده پراکنده از افراد نیست، بلکه یک کالبد واحد است که بر اساس یک شبکه درهم‌تنیده از روابط تعریف می‌شود. این «ولایت»، معماری این کالبد اجتماعی را شکل می‌دهد، مرزهای «خودی» از «غیرخودی» را مشخص می‌کند (لَا تَتَّخِذُوا الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ) و یک «نظام ولایی» را تأسیس می‌کند. در این نظام، ارتباط امت با امام صرفاً یک رابطه عاطفی یا قراردادی نیست، بلکه یک پیوند هویتی و ساختاری است.

بنابراین، درک دقیق «ولایت» به مثابه یک «نظام پیوستگی»، آن را از یک توصیه اخلاقی به بنیان یک نظریه دولت و حکمرانی تبدیل می‌کند و این دقیقاً سنگ بنای اندیشه سیاسی رهبری است.

بخش سوم: «نظام ولایی» در قرآن؛ صورت‌بندی الگوی حکمرانی مبتنی بر تولی و تبری

پرسش ۵

این مفهوم محوری «ولایت» چگونه در متن قرآن، به‌ویژه در آیات مدنی، از یک واژه به یک «نظام ولایی» منسجم تبدیل می‌شود؟ به نظر می‌رسد این نظام دارای دو بُعد سلبی و ایجابی است. لطفاً این دو بُعد را با تکیه بر آیات کلیدی قرآن، به‌خصوص آیات سوره مائده، تشریح بفرمایید.

پاسخ

کاملاً درست است. قرآن صرفاً به تعریف «ولایت» بسنده نمی‌کند، بلکه با یک مهندسی دقیق، یک «نظام ولایی» کامل را معماری می‌کند. این نظام، همانند هر سیستم هویتی قدرتمندی، دو وجه مکمل دارد: یک وجه سلبی (تَبَرّی) که مرزهای بیرونی و استقلال آن را تضمین می‌کند، و یک وجه ایجابی (تَوَلّی) که ساختار درونی و محور قدرت آن را قوام می‌بخشد. اوج این مهندسی در سوره‌های مدنی، و به‌طور خاص در سوره مائده که منشور حکومتی اسلام است، به چشم می‌خورد.

۱. بُعد سلبی: مهندسی مرزهای هویتی و استقلال سیاسی (تَبَرّی)

اولین و حیاتی‌ترین قدم برای تأسیس یک نظام مستقل، تعیین مرزها و تعریف «خودی» از «غیرخودی» است. قرآن این کار را با نهی صریح از برقراری پیوند ولایی با بیگانگان انجام می‌دهد.

آیه کلیدی در اینجا، آیه ۵۱ سوره مائده است:

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَىٰ أَوْلِیَاءَ ۘ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ ۚ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ

(ای کسانی که ایمان آورده‌اید، یهود و نصاری را به عنوان «اولیاء» [هم‌پیمان استراتژیک و سرپرست] خود برنگزینید؛ آنان اولیای یکدیگرند و هرکس از شما ولایت آنان را بپذیرد، از آنان خواهد بود).

همانطور که گفتیم، «اولیاء» در اینجا به معنای «دوستان» نیست، بلکه به معنای «شرکای ساختاری» و «متحدان راهبردی» است. این آیه در حال ترسیم یک خط قرمز هویتی و سیاسی است. پیام آن روشن است: شما نمی‌توانید در نظام ایمانی خود باشید اما تحت سرپرستی و پیوند ساختاری با یک نظام بیگانه قرار بگیرید. این آیه، منشور استقلال سیاسی امت اسلامی است.

این مرزبندی در آیه ۵۷ همین سوره دقیق‌تر نیز می‌شود:

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَالْکُفَّارَ أَوْلِیَاءَ

این بُعد سلبی، با ایجاد یک مرزبندی شفاف، هویت مستقل جامعه اسلامی را تضمین کرده و از انحلال آن در ساختارهای قدرت رقیب جلوگیری می‌کند. این همان رکن «تَبَرّی» در فرهنگ سیاسی شیعه است.

۲. بُعد ایجابی: معماری ساختار قدرت و انسجام درونی (تَوَلّی)

قرآن بلافاصله پس از تعیین مرزهای بیرونی، به سراغ تعریف ساختار قدرت و پیوندهای درونی این نظام می‌رود. این پیوستگی آیات، خود نشان‌دهنده یک طراحی هوشمندانه است.

آیه کلیدی که قانون اساسی این نظام را اعلام می‌کند، آیه ۵۵ سوره مائده است:

إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ.

(ولیّ و سرپرست شما، تنها خداست و پیامبر او و مؤمنانی که نماز را برپا می‌دارند و در حال رکوع، زکات می‌دهند).

کلمه «إِنَّمَا» (همانا / فقط) انحصار را می‌رساند و یک سلسله‌مراتب روشن برای محوریت نظام ولایی تعریف می‌کند:

۱. خداوند: منشأ اصلی ولایت.

۲. رسول: مجرای حاکمیت الهی.

۳. اولیاء خاص الهی (امام): که مصداق اتمّ آن در شأن نزول، امیرالمؤمنین (ع) است.

سپس در آیه بعدی (۵۶)، این ساختار را به یک هویت جمعیِ سیاسی تبدیل کرده و می‌فرماید:

وَمَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ.

(و هرکس ولایت خدا و رسولش و مؤمنان را بپذیرد، [جزو حزب‌الله است] و این حزب خداست که پیروز است).

این آیه، خروجی سیاسی پذیرش آن ساختار ولایی را مشخص می‌کند: شکل‌گیری یک امت منسجم به نام «حزب‌الله» که دارای رهبری مشخص و هدف معین (پیروزی و غلبه) است. این همان رکن «تَوَلّی» است.

این نظام در آیه «اولی‌الامر» (نساء، ۵۹) بُعد عملیاتی و اجرایی نیز پیدا می‌کند و ولایت از یک مفهوم اعتقادی-سیاسی به یک ساختار فرماندهی و اطاعت تبدیل می‌شود.

پرسش ۶

این «نظام ولایی» که مبتنی بر مرزبندی با غیر و پیوند با خودی است (تولی و تبری)، چه کارکردی در شکل‌دهی به هویت جامعه اسلامی و ساختار قدرت سیاسی دارد؟ چگونه آیاتی نظیر «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم»، این نظام را تکمیل و اجرایی می‌کند؟

پاسخ

این نظام دو کارکرد حیاتی و درهم‌تنیده دارد:

۱. کارکرد هویتی: شکل‌دهی به «امت» واحد

یک جامعه تا زمانی که مرزهای هویتی روشنی نداشته باشد، یک «ملت» یا «امت» منسجم نیست، بلکه صرفاً توده‌ای از افراد است. کارکرد اصلی نظام ولایی، تبدیل این توده به یک کالبد واحد اجتماعی با هویتی مشخص است.

  • بُعد سلبی (تبری)، با ترسیم خطوط قرمز و مرزبندی با «غیر»، دیواره‌های این کالبد را می‌سازد و از آن در برابر نفوذ و استحاله فرهنگی و سیاسی محافظت می‌کند. این مرزبندی، شرط لازم برای بقای هر هویتی است.
  • بُعد ایجابی (تولی)، با ایجاد یک شبکه درهم‌تنیده از پیوندهای درونی حول یک محور واحد (خدا، رسول و اولی‌الامر)، به این کالبد، «روح» و «انسجام» می‌بخشد. این پیوند، جامعه را از درون به هم متصل کرده و آن را به یک «حزب‌الله» متحد و هدفمند تبدیل می‌کند.

بنابراین، «تولی و تبری» صرفاً دو حکم اخلاقی فردی نیستند، بلکه دو فرآیند مکمل برای مهندسی هویت سیاسی یک امت هستند.

۲. کارکرد سیاسی: تأسیس «ساختار قدرت» مشروع

جامعه‌ای که هویت پیدا کرد، برای اداره امور خود نیازمند یک ساختار قدرت مشروع و کارآمد است. نظام ولایی این ساختار را نیز تعریف می‌کند. اینجا دقیقاً نقطه‌ای است که آیه «اولی‌الامر» (نساء: ۵۹) وارد می‌شود و این نظام را تکمیل و اجرایی می‌کند.

اگر آیات سوره مائده، فلسفه سیاسی و مشروعیت نظام ولایی را تبیین می‌کنند (یعنی مشخص می‌کنند «ولیّ» کیست)، آیه «اولی‌الامر» سازوکار اجرایی و حقوقی آن را مشخص می‌کند.

أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (از خدا اطاعت کنید و از پیامبر و صاحبان امرِ از خودتان اطاعت کنید).

این آیه چند نکته کلیدی را روشن می‌سازد:

  • تبدیل ولایت به حاکمیت: این آیه، مفهوم «ولایت» را که یک پیوند عمیق و همه‌جانبه است، به یک دستورالعمل سیاسی مشخص یعنی «اطاعت» ترجمه می‌کند. اطاعت، لازمه‌ی اِعمال حاکمیت است. بدون این دستور، ولایت در حد یک رابطه قلبی و اعتقادی باقی می‌ماند، اما با آن به یک ساختار فرماندهی تبدیل می‌شود.
  • ایجاد سلسله‌مراتب قدرت: آیه به وضوح یک سلسله‌مراتب در فرماندهی را ترسیم می‌کند که در رأس آن خدا، سپس رسول و پس از آن اولی‌الامر قرار دارند. این ساختار، از هرج‌ومرج جلوگیری کرده و یک مرکزیت تصمیم‌گیری برای جامعه تعریف می‌کند.
  • مشروعیت‌بخشی به قوانین: این آیه، تصمیمات و اوامر صادر شده از سوی «اولی‌الامر» را در راستای اطاعت از خدا و رسول قرار می‌دهد و به آن ضمانت اجرایی دینی و سیاسی می‌بخشد.

به طور خلاصه، آیات سوره مائده «معماری کلان» نظام ولایی را طراحی می‌کنند و هویت آن را می‌سازند، و آیه «اولی‌الامر» «آیین‌نامه اجرایی» آن معماری است که مشخص می‌کند این سیستم در عمل چگونه کار می‌کند و چگونه تصمیمات در آن گرفته و اجرا می‌شود.

بخش چهارم: تجلی «نظام ولایی» در اندیشه و سیره سیاسی مقام معظم رهبری

پرسش ۷

استاد گرامی، این چارچوب نظری و قرآنی که حول «نظام ولایی» تبیین فرمودید، چگونه در «زیست سیاسی» و اندیشه عملی مقام معظم رهبری، چه در دوران مبارزه علیه طاغوت و چه در دوران رهبری نظام، عینیت یافته و تجلی پیدا کرده است؟

پاسخ

این پرسش بسیار کلیدی است، زیرا همانطور که در ابتدا عرض شد، اندیشه سیاسی رهبری از جنس اندیشه انتزاعی و آکادمیک نیست؛ بلکه برآمده از یک «زیست قرآنی» و ترجمان عملی نظریه در میدان واقعیت است. بنابراین، آن «نظام ولایی» که در قرآن ریشه دارد، به طور کامل به عنوان یک نقشه راه عملی در سیره ایشان قابل مشاهده و تحلیل است.

۱. تجلی نظام ولایی در دوران مبارزه (مقطع مَکّی انقلاب)

در این دوره که هدف اصلی، سرنگونی طاغوت و زمینه‌سازی برای تأسیس حکومت اسلامی بود، نظام ولایی به مثابه یک استراتژی مبارزاتی و منشور انسجام‌بخش نیروهای انقلابی عمل می‌کرد:

  • بُعد سلبی (تَبَرّی و مرزبندی هویتی): رویکرد ایشان، تجلی تمام‌عیار بُعد سلبی نظام ولایی بود: تقابل کامل، آشتی‌ناپذیر و بدون هرگونه مسامحه با «طاغوت» (رژیم پهلوی و حامیان بین‌المللی آن). این مرزبندی، صرفاً یک موضع سیاسی نبود، بلکه یک قطع کامل پیوند ولایی و خط‌کشی هویتی برآمده از منطق صریح قرآن (لَا تَتَّخِذُوا… أَوْلِیَاءَ) بود. این «نه» بزرگ و قاطع، شرط لازم برای شکل‌گیری یک جبهه مستقل و جلوگیری از انحلال حرکت اسلامی در سایر جریان‌ها بود.
  • بُعد ایجابی (تَوَلّی و شبکه‌سازی حول محور ولایت): در مقابلِ آن نفی، یک «آری» بزرگ و سازنده وجود داشت: ایجاد یک پیوند عمیق، تشکیلاتی و فکری با محور و «ولیّ زمان»، یعنی حضرت امام خمینی (ره). این دقیقاً عینیت‌بخشی و مصداق‌یابی آیه أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ در شرایط مبارزه بود. ایشان با محور قرار دادن رهبری امام، به انسجام‌بخشی، کادرسازی و شبکه‌سازی نیروهای مؤمن و انقلابی در سراسر کشور می‌پرداختند. در اینجا، «ولایت فقیه» از یک مفهوم کلامی-فقهی به یک محور زنده و عملیاتی تبدیل شد که نیروهای پراکنده را به یک «حزب‌الله» منسجم، هدفمند و کارآمد تبدیل کرد.

۲. تجلی نظام ولایی در دوران رهبری (مقطع مَدَنی نظام‌سازی)

پس از استقرار نظام اسلامی و ورود به مرحله حکومت‌داری، همان منطق قرآنی در مقیاسی بسیار بزرگتر، یعنی در سطح یک «دولت-ملت» و بلکه یک «امت»، به کار گرفته شد. در اینجا، نظام ولایی از یک استراتژی انقلابی به معماری کلان حکومت و سیاست‌گذاری راهبردی تبدیل شد:

  • بُعد سلبی (حفظ استقلال و سلامت نظام):
  • در سیاست خارجی: اصرار بی‌وقفه بر «استکبارستیزی» و مرزبندی شفاف با «نظام سلطه»، ترجمان راهبردی همان اصل «تَبَرّی» در مقیاس بین‌المللی است. این رویکرد که ضامن استقلال هویتی و سیاسی نظام است، از هرگونه پیوند ولایی (اتحاد راهبردی و وابستگی ساختاری) با قدرت‌های استکباری ممانعت می‌کند.
  • در سیاست داخلی: هشدار مداوم و دقیق نسبت به خطر «نفوذ» و مقابله با «جریان‌های انحرافی»، ادامه همان منطق مرزبندی برای حفظ سلامت درونی کالبد نظام و جلوگیری از استحاله و فروپاشی از درون است.
  • بُعد ایجابی (تقویت ساخت درونی و امتداد امتی):
  • انسجام ملی: تأکید همیشگی بر «وحدت کلمه» و پرهیز از دوقطبی‌سازی‌های مخرب، تلاشی مستمر برای تحقق همان «درهم‌تنیدگی ساختاری» (معنای ریشه‌ای ولایت) در سطح جامعه و میان مسئولان است تا نظام از درون یکپارچه و قدرتمند بماند.
  • تعریف ساختار قدرت: در این نگاه، مسئولیت کارگزاران در هر سطحی، یک «امانت» الهی و وکالتی از سوی ولی‌امر است، نه یک مِلک شخصی. این رویکرد، ساختار اداری را در ذیل همان سلسله‌مراتب ولایی (أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ) تعریف کرده و پاسخگویی را نهادینه می‌کند.
  • امتداد امت و نگاه تمدنی: راهبردی‌ترین تجلی این بُعد، گسترش پیوند ولایی به فراتر از مرزهای جغرافیایی و حمایت همه‌جانبه از «محور مقاومت» است. این پدیده، صرفاً یک ائتلاف سیاسی متعارف نیست، بلکه شکل‌گیری هسته اولیه یک بلوک تمدنی-هویتی بر مبنای اصل تولی و تبری است. این همان گامی است که زمینه را برای گذار از فقه حکومتی به «حکمرانی تمدنی» (موضوع پرسش بعدی) فراهم می‌کند.

بنابراین، سیره سیاسی رهبری، ترجمان عملی و تکامل‌یافته همان «نظام ولایی» مهندسی‌شده در قرآن است که در هر مقطع، متناسب با نیازهای آن، عینیت یافته است.

بخش پنجم: چشم‌انداز آینده | از فقه حکومتی تا حکمرانی تمدنی

پرسش ۸

در نهایت، با توجه به این مبانی مستحکم قرآنی، مسیر گذار از «فقه حکومتی» به یک «حکمرانی تمدنی» آینده‌نگر چگونه قابل ترسیم است؟ به عبارت دیگر، نظریه «نظام ولایی» چه الزاماتی برای نظریه‌پردازی و عمل سیاسی ما در مواجهه با چالش‌های امروز و فردای جهان اسلام ایجاد می‌کند؟

پاسخ

این سوال، دقیقاً ناظر به همان افقی است که در اندیشه قرآنی رهبری موج می‌زند. ایشان هرگز به اداره یک کشور در مرزهای جغرافیایی قانع نبوده‌اند؛ هدف غایی، ارائه یک «مدل تمدنی» جایگزین برای بشریت است. نظریه «نظام ولایی» صرفاً برای اداره یک دولت نیست، بلکه نقشه راه و موتور محرک این گذار تمدنی است.

مسیر این گذار و الزامات آن را می‌توان در چند محور تبیین کرد:

۱. گذار از «دولت» به «امت»: گسترش بُعد ایجابی ولایت

«فقه حکومتی» تاکنون بیشتر متمرکز بر ساختارهای درونی «دولت» بوده است. اما «حکمرانی تمدنی» نگاهش به «امت» است. نظام ولایی ذاتاً تمدن‌ساز است، زیرا منطق «تولی» و «درهم‌تنیدگی» آن، مرزهای قراردادی را به رسمیت نمی‌شناسد.

  • تجلی عملی: پدیده‌ای مانند «محور مقاومت»، صرفاً یک ائتلاف سیاسی-نظامی نیست؛ بلکه اولین و جدی‌ترین تجلی این «شبکه ولایی» در سطح منطقه‌ای است. این شبکه، انسان‌هایی با ملیت‌ها و مذاهب مختلف را حول یک محور مشترک (مقابله با استکبار و ظلم) به هم پیوند داده است. این همان هسته اولیه «امت واحده» است.
  • الزام آینده: ما باید این شبکه‌سازی را از حوزه نظامی به حوزه‌های فرهنگی، اقتصادی و علمی نیز تسری دهیم و یک «بلوک تمدنی» منسجم مبتنی بر پیوندهای ولایی ایجاد کنیم.

۲. گذار از «فقه فردی» به «فقه تمدنی»: بازتعریف مسئولیت

بزرگترین مانع حرکت تمدنی، باقی‌ماندن در چارچوب «فقه فردی» است. فقه فردی می‌گوید: «چون قدرت نداری، تکلیف از تو ساقط است». اما منطق قرآنیِ حاکم بر اندیشه رهبری، که در پاسخ‌های قبل اشاره شد، دقیقاً برعکس است.

  • منطق قرآنی: خداوند در قرآن (شوری، ۱۳) می‌فرماید: أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ (دین را برپا دارید و در آن تفرقه نکنید). این یک امر مطلق است و به «داشتن قدرت» مشروط نشده است. این یعنی اگر قدرت نداریم، تکلیف ما «کسب قدرت» و «استطاعت‌سازی» است.
  • الزام آینده: نظریه‌پردازان ما باید از مسئله‌محوری فردی عبور کرده و به «نظام‌سازی» در مقیاس تمدنی بیاندیشند. فقه ما باید بتواند برای چالش‌های کلان بشریت مانند عدالت جهانی، محیط زیست، و بحران معنویت، بر اساس منطق «نظام ولایی» راه‌حل ارائه دهد. مسئولیت ما دیگر فقط نجات فردی نیست، بلکه اقامه دین در سطح جهانی است.

۳. گذار از «اداره وضع موجود» به «حرکت تحول‌آفرین»

یک تفاوت کلیدی میان نگاه فردی و نگاه حکومتی-تمدنی در همین است. نگاه فردی، ایستا و محافظه‌کار است و به دنبال حفظ خود در شرایط موجود است. اما نگاه ولایی، پویا، حرکت‌آفرین و انقلابی است.

  • منطق قرآنی: قرآن، به خصوص در آیات مکی، یک «مانیفست حرکت» است. هدف، صرفاً اداره جامعه نیست، بلکه «تحول» و «قیام» علیه وضع ظالمانه و حرکت به سمت وضع مطلوب است.
  • الزام آینده: دولت و جامعه‌ای که بر مبنای نظام ولایی شکل گرفته، نمی‌تواند به یک دیوان‌سالاری خنثی و اداره‌کننده امور روزمره تبدیل شود. باید روحیه «انقلابی» و «حرکت» را در تمام ارکان خود حفظ کند و همواره در حال مبارزه با موانع داخلی (فساد و ناکارآمدی) و خارجی (نظام سلطه) برای رسیدن به آن افق تمدنی باشد.

۴. الزام روش‌شناختی: بازمهندسی ابزارهای اجتهاد

حرکت به سوی حکمرانی تمدنی، با ابزارهای سنتی که برای پاسخگویی به مسائل فردی طراحی شده‌اند، ممکن نیست. این گذار نیازمند یک تحول معرفتی در روش استنباط است.

  • چالش: علم اصول فقه رایج، با تمام قوت خود، عمدتاً برای استنباط «تکلیف فردی» از متون دینی کارآمد است. اما مسائل تمدنی، از جنس «نظام‌سازی» و طراحی «الگوهای کلان» هستند که با روش‌های موجود به سختی قابل حل‌اند.
  • راهکار: ما نیازمند توسعه و «بازمهندسی علم اصول» هستیم تا بتواند به «فقه نظام‌ساز» پاسخ دهد. این اجتهاد نوین باید بتواند از سطح مسائل خُرد فراتر رفته و برای چالش‌های کلانی چون الگوی اقتصادی اسلامی، سیاست خارجی امت، و معماری فرهنگی تمدنی، مدل‌سازی کند.

۵. الزام نهادی: تعریف نقش کنشگران تمدنی

این تحول عظیم، صرفاً یک پروژه نظری نیست و نیازمند کنشگران و نهادهای مشخصی است که آن را به پیش ببرند.

  • نقش حوزه علمیه: حوزه باید از جایگاه یک مرکز پاسخگویی به مسائل شرعی فردی، به «قرارگاه راهبردی تمدن‌سازی» تبدیل شود و فقیهانی تربیت کند که توانایی معماری نظام‌های کلان اجتماعی را داشته باشند.
  • نقش دانشگاه‌ها و نهادهای نظریه‌پرداز: این مراکز باید بازوی عملیاتی و کارشناسی این حرکت باشند. وظیفه آن‌ها ترجمه اصول کلان «نظام ولایی» به مدل‌های اجرایی و سیاست‌های عملی در حوزه‌های تخصصی اقتصاد، مدیریت، حقوق و روابط بین‌الملل است.
  • نقش نخبگان انقلابی: وظیفه نخبگان، «گفتمان‌سازی» و ایجاد مطالبه عمومی برای این حرکت تمدنی است تا این چشم‌انداز به یک خواست همگانی تبدیل شده و در برابر چالش‌ها و مقاومت‌ها، از مسیر خود خارج نشود.

از مطالب فوق می­توان چنین نتیجه گرفت: نظریه «نظام ولایی»، با دو بال «تبری» (مرزبندی هویتی با نظام سلطه) و «تولی» (ایجاد شبکه پیوندهای درونی امت)، هم چراغ راهنما و هم سوخت حرکت ما به سوی تمدن نوین اسلامی است. این نظریه به ما می‌آموزد که حکمرانی اسلامی، نه صرفاً مدیریت یک کشور، بلکه یک «پروژه تمدنی» مستمر برای «اقامه دین» و تحقق عدالت و معنویت در مقیاس جهانی است. این، چکیده و عصاره نگاه قرآنی مقام معظم رهبری به سیاست و حکومت است.

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

پیمایش به بالا